نظریه بقا
جدیدا رفتهام توی خط « تئوری بقا ». این که « زنده ماندن » ( البته آن طوری که بهاش اعتقاد داریم و به دردی میخورد و فایدهای دارد )، مهمترین کاری است که یک بشر میتواند انجام دهد. اگر این کار را کرد، آن وقت خدا هم کمکاش میکند و فرصتهای تازهای به آدم زنده مانده میدهد. آن وقت او باز باید زنده بماند تا فرصت تازهای نصیباش شود.
این را که به نیما حسنینسب گفتم، مثال جالبی آورد. گفت که انگار مثل بازیهای کامپیوتری. آن جا اگر قهرمان توانست از خطرها و گرفتاریهای یک مرحله جان سالم به در ببرد، آن وقت در مرحله تازه جایزه میگیرد. یعنی اسلحههای جدید و راههای تازهای برای دفع خطر به او میدهند. تا مرحله بعدی و سرنوشت بعدی. که اگر آن را هم رد کرد...
جیمز باند بودن
جیمز باند هنوز زنده است، هنوز کار میکند و قرار است بیست و دومین قسمتاش، همین روزها کلید بخورد و فیلمبرداریاش آغاز شود. تا پیش از این، با وجود همه خطرها و گرفتاریهای آقای باند، ته تهاش، یک فیلم از مجموعه جیمز باند، اثر نوید بخشی به حساب میآمد که ایدئولوژی غالب جامعه مدرن را تحویل میگرفت، بازتاباش میداد و بر کارکرد صحیح و درستاش، صحه میگذارد. باند با تکیه بر مظاهر این دنیا، از ادب و آداب بورژوازی گرفته تا تکنولوژی که هر دم به دادش میرسید، میتوانست دشمنان را نابود کند، جهان را نجات دهد و زندگی خوشی را در پایان هر قسمت، با یکی از زنهای زیبای مجموعه آغاز کند.
اما از قسمت قبلی، یعنی بیست و یکمین فیلم مجموعه که بازسازی داستان کازینو رویال هم بود، شکل و شمایل جیمز باند عوض شد. این بار مامور 007 زخم برداشت، نتوانست زن محبوباش را نجات دهد و به زانو درآمد و حتی به خاطرات و گذشتهاش فکر کرد. و حالا سر فیلم جدید، مارک فاستر، کارگردان این قسمت، حرف های جالبی پیش از آغاز فیلمبرداری زده. فاستر گفته که پیش از این همه مردم امکان سفرهای لوکس نداشتند. این که به هاوایی بروند یا سر از جزایر قناری درآورند. به همین خاطر تماشای باند در سواحل گرمسیر، با درختهای نخلی که بر سرش سایه انداخته، برای تماشاگران جالب بود. اما این روزها امکان چنین سفرهایی، برای آدمهای بیشتری فراهم شده است. دیگر تماشای باند، در این شرایط برای مخاطب معمولی شده است. باید دنبال سفرهای تازهتری بگیردیم و این همان سفر جیمز باند به درون وجود خود است. یک مکاشفه درونی تا سیر و سیاحت بیرونی.
پس ظاهرا این راه قرار است ادامه داشته باشد. از این به بعد جیمز باند هم قرار نیست خوش بخت شود. ای داد بیداد.
تمرکز
در اینترنت، خیلی اتفاقی به وبلاگی برخوردم به اسم "آواز تنهایی" که هیچ نان و نشانی از صاحب اش پیدا نکردم. داخل اش چند جمله بود که این ها را انتخاب کردم و این جا آوردم. یک زمانی از این جور حرف ها بدم می آمد. به نظرم می رسید که روشن بینی احمقانه ای درشان وجود دارد. ولی همه بزرگ می شویم، پیر می شویم، عاقل میشویم...
" ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم " . شوپنهاور
" باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند " . فردریش نیچه
"اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی." ارد بزرگ
" پيروزی آن نيست که هرگز زمين نخوری، آنست که بعد از هر زمين خوردنی برخيزی" . مهاتما گاندی
" براي اداره كردن خويش ، از سرت استفاده كن . براي اداره كردن ديگران ، از قلبت " . دالايي لاما
"تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند " . گراهام بل
” لازم نيست گوش كنيد، فقط منتظر شويد . حتي لازم نيست منتظر شويد ، فقط بياموزيد آرام و ساكن و تنها باشيد. جهان آزادانه خود را به شما پيشكش خواهد كرد تا نقاب از چهرهاش برداريد انتخاب ديگري ندارد؛ مسرور به پاي شما در خواهد غلطيد “ . فرانتس كافكا ( این جمله را گذاشتهام برای اول نقد آواز گنجشکها، وقتی اکران شد! )
دوباره سرپیکو
دفعه قبل درباره پوسترش حرف زدیم. ولی راستاش خود فیلم را زیاد دوست ندارم. به نظرم میرسد که بعد از ظهر نحس، فیلم دیگری که همین گروه در آن سالها ساختند، محصول خیلی بهتری است، اما به جز پوستر، این اشاره آل پاچینو به فیلم، در گفت و گویی از لارنس گرابل، هیچ از یادم نمیرود. وقتی برای درک بهتر نقش، خود پاچینو سراغ فرانک سرپیکوی اصلی رفته بود و از او پرسیده بود: « چرا فرانک؟ چرا این کار را کردی؟ » یعنی که چرا با وجود همه این فشارها و موقعیتها باز هم یک پلیس صادق باقی ماندی؟ و سرپیکو جواب داده بود: « خب، نمیدانم آل... اما اگر این کار را نمیکردم، وقتی در خلوتام یه یک قطعه موسیقی گوش میدادم، آن وقت دیگر کی بودم؟ منظورم این است که چطور با آن رو به رو میشدم؟ » نکتهاش را گرفتید؟
ملاصدرا
ملاصدرا می گوید خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان. اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود.
یتیمان را پدر می شود ومادر، محتاجان برادری را برادر می شود. عقیمان را طفل می شود نا امیدان را امید می شودگمگشتگان را راه می شود در تاریکی ماندگان را نور می شود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود محتاجان عشق را عشق می شود... خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با شیطان
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک ودست هایتان را از هر آلودگی در بازار... و بپرهیزید از ناجوانمردمی ها و ناراستی ها و نامردمی ها
و چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه بر سر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند در دکان شما ترازوهایتان را میزان می کند ... و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود ؟
*این جملهها را به راهنمایی صوفیا نصرالهی از صفحه آقایی به نام مهدی عزیزی ( غیر از مهدی عزیزی خودمان ) در اینترنت پیدا کردم. چند خط اولاش را اگر درست درک کنم، تا آخر عمر هیچی از خود خدا نمیخواهم.
شما هم بنويسيد (74)...